تمام سختی دنیا برایم با تو زیبا بود
وَ حالا از تمام دلخوشی های خودم سیرم
درون من نمی گنجد فضای این همه فریاد
دلم یک کوه می خواهد کند بی وقفه تکثیرم
برایم قصه میبافی که بیدارم کنی اما
منم آن خواب شیرینی که فرهاد است تعبیرم
ریا بود آنکه می گفتم برو هرجا که می خواهی
ولی با رفتنت دیدی که رو شد دستِ تزویرم
منم پیغمبری عاشق کتابی از غزل دارم
از ایمان تو می ترسم نه از فتوای تکفیرم
برای ماندنت جنگیدم اما آخرش حک شد
سپاس از کوشش بیهوده ات در لوح تقدیرم